parsaparsa، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پارسا مهربونه بابا ومامان و داداش پرهام

پاییز با طعم زمستان

 پارسایی مثل مامانی پاییز رو دوست داره , پاییز رو دوست دارم چون پارسای من پسر پاییز هست, البته پاییز 91 رو دوست ندارم, چون اوایل پاییزعزیزی از پیش ما رفت, که با رفتنش من وپارسایی و بابایی احساس تنهایی کردیم, او بابابزرگ بود, بابا بود,عمو بود, او عزیزمان بود, خدایش بیامرزد. اواخر پاییز 91                                                          پارک چیتگر (اوایل پاییز) ...
28 آذر 1391

بابا خدا موبایل داره

پارسای من چند ماهی میشه که از خدا خیلی میپرسه,(تقریبا از آخرای 5 سالگی).سوال هایی میپرسه که گاهی اوقات,منو وبابا مرتضی توش میمونیم,مثلا میپرسه ,بابایی خدا موبایل داره,یا اینکه بابایی میخوام یه بار خدا رو ببینم, چند شب پیش پارسا گفت: مامان باباحاجی امین رفته پیش خدا,گفتم :آره. رو کرد به آسمون وبا عصبانیت تمام گفت:خدا یا بابا جیم رو میفرستی پایین یا میدمت تمساح بخوردت, با همون عصبانیت ادامه داد:خدایا یا باباجیم رو بفرست پایین یا میدمت ببر بخوردت,یا باباجیم رو میفرستی پایین یا میندازمت تو رودخونه,خودت یکیشو انتخاب کن. پارسای من داره دنبال خداش میگرده, امیدوارم زود بتونه پیداش کنه .الهی امین.       ...
23 آذر 1391

یکی از شب های پر ستاره پارسا

فیل کوچولو مامان و بابایی چهارمین شمع زندگیش رو فوت کرد,با بچه های عمو رضا(کیانا وکیارش)ودختر دایی بهروز(دینا)حسابی حسابی خوش گذروندی, آرزوی میکنم که عاقبت بخیر بشی ,مامان فدات.                           ...
23 آذر 1391

پارسا پسر سرما

پارسای مامانی ,تا سه سالگی از ترس سرما خوردگی و مریض شدنت, پاییز وزمستون اصلا برای برف بازی بیرون نمیبردیمت,اما وقتی کمی بزرگتر شدی و به قول خودت گوی(قوی)شدی, عاشق بارون وبرف شدی, مثل بابا ومامان, بیشتر وقتا با بابایی ومامانی میری برف بازی,البته چند باری هم با دایی بهروزاینارفتیم با عمه لیلا هم چند باری رفتیم,اما یه بار با عمو امین رفتیم, اون بار خیلی خیلی خوش گذشت,چقدر اون شب خندیدیم,یادش بخیر, بابا حاجی امین هم خونه مونده بود, چقدر دلم براش تنگ شده,هر وقت یادش می افتم بغض گلوم رو میگیره,حیف بود به این زودی بره,خدایش بیامرزد.     ...
23 آذر 1391

پارسا ,تیگر مامان از خستگی داره غش میکنه

   از صبح پارسایی غر میزد که حوصلم سر رفته , بالاخره موفق شد منو راضی کنه بریم بیرون, منم بخاطر اینکه حسابی خسته بشه تا حوصلش بیاد سر جاش, از ساعت 2 تا 7 بردمش هایپر استار, دیگه نزدیک بود از خستگی غش کنه,اما چشاش پر از رضایت و شادی بود.                                      ...
22 آذر 1391

کلاه قرمزی و بچه ننه اولین بود

پارسای من اولین سینما رفتنش رو توی پنجمین پاییز زندگیش تجربه کرد, حسابی ذوق زده شده بود و دوست داشت وارد سالن بشه تا از نزدیک همه چیز رو ببینه , همه صندلی ها پر شده بود وما مجبور شدیم واسه ردیف اول بلیط بگیریم, برای پارسا خیلی لذت بخش بود اما واسه مامان وبابایی ردیف اول چندان خوشایند نبود, اما با پارسا همه جا خوش میگذره , دومین فیلمی که پسرکم دیده هفته پیش بود اسمش اختاپوس  و آهوی پیشونی سفید بود.                           ...
22 آذر 1391

عکس پارسا مهربون(ایرانگردی 2)

اهل کاشانم.  روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم, خرده هوشی, سر سوزن ذوقی. مادری دارم بهتر از برگ درخت. دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکی است.     باغ فین کاشان کاشان شهر آرامش, وقتی توی کوچه های کاشان قدم میزدیم,انگار توی کتاب های قدیمی تاریخی بودیم,پارسایی یه عالمه عکس از کاشان داره اما همگی دسته جمعی هستند. عکس پارسایی در باغ پرندگان اصفهان همراه با خان دایی اینا. باغ وحش مشهد,هوا خیلی گرم بود,1مرداد 90. بابایی توی اون گرما با سربالایی زیاد باغ وحش ,پارسا بغل حسابی خسته شده بود.خدا قوت بابا مرتضی. پارسا جونم ,همش میپرسید مامان چرا آدما حیوونا رو میگیرن و زندانی م...
7 آذر 1391
1